اسم این مطلب رو گذاشتم " تکه های کوچک" از این جهت که بقیه میگن اهمیتی نداره و نباید بهش فکر کرد. ولی به نظر من اهمیت داره.
مثلا وقتی یه دوستت بعد از مدتها رابطه ی خوب و صمیمی، دیگه تحویلت نمیگیره. و بعدش سوال چرا تمام ذهنت رو درگیر میکنه. البته نه فقط دوست، بلکه توی قوم و خویش هم دیده میشه.
یا فکر کردن به جزئیات زندگی مشترک. چرا باید زندگی مشترکی باشه؟ مگه تنها بودن اشکالی داشت؟ اصلا ما تونستیم خودمون رو درک کنیم که بتونیم دیگران رو بفهمیم؟ چند نفر واقعا ارزش زندگش مشترک رو میدونن؟ چند نفر ازدواج رو با دید خوشبخت کردن طرف مقابلشون میبینن نه خودشون؟ چند نفر ازدواج رو اجبار میبینن و چند نفر اختیار؟
اینا سوالایی هست که بعضیا میگن بیهوده است و بعضیا فکر میکنن حتی احمقانه ست!
اما من فکر میکنم پاسخ به سوالات جزئی زندگی همیشه دید درستی رو میده؛ هرچند ممکنه زندگی کردن رو هم سخت کنه...
اون وقت به من میگن آدم عجیب...منی که میخوام درست و دقیق فکر کنم!